نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
مفهومي كه در دهه ي 1970، به ويژه پس از انتشار كتاب قدرت و وابستگي متقابل (1977) نوشته ي رابرت كيئن و جوزف ناي، در روابط بين الملل برجستگي يافت. در 1979 رابرت شاتزل سفير پيشين ايالات متحده در جوامع اروپايي، وابستگي متقابل را از معدود تعبيرهايي خواند كه «گوهر دوران ما را بازگو مي كنند»(Schaetzel 1979:IX). گرچه تعريف كيئن و ناي از وابستگي متقابل شامل اتحادها هم مي شد و لزوماً با ديدگاه واقع گرايان (ـــ واقع گرايي) در خصوص روابط بين الملل به مثابه سياست قدرت ناسازگار نبود، اين اصطلاح به سرعت با ليبراليسم به مثابه ي بُن نگره ي جايگزين واقع گرايي ملازم شد. در دهه ي 1980 وابستگي متقابل ليبرالي را يكي از سه بُن نگره اي مي شناختند كه در مباحثه ي ميان بُن نگره ها مطرح بود. در حالي كه واقع گرايي بر اساس مدل «توپ هاي بيليارد» بر ستيز ميان دولت ها تأکيد داشت و ساختارگرايان نيز بر وابستگي در ساختار طبقاتي جهاني انگشت مي گذاشتند نظريه پردازان وابستگي متقابل در حد فاصل اين دو نگرش، بر اساس آن چه به مدل «شبكه مانند» نظم جهاني معروف شد بر پيوندهاي موجود ميان مردمان و دولت ها تأكيد داشتند.
اصطلاح وابستگي متقابل نسبتاً نوپاست ولي انديشه ي جهان يكپارچه يا در حال يكپارچه شدن چنين نيست و بسياري از پژوهندگان ريشه هاي انديشه ي وابستگي متقابل را به سده ي نوزدهم و پيش ز آن مي رسانند. در اين جا بايد ميان تعريف فراخ و تعريف محدود وابستگي متقابل تمايز قائل شويم. در تعبير محدود، وابستگي مقابل اساساً اشاره به پيوندهاي اقتصادي و اجتماعي به ويژه پيوندهاي اقتصادي ميان دولت ها دارد. در تعبير فراخ تر، مي توان وابستگي متقابل را ناظر بر مجموعه اي از پيوندهاي متقابل ميان مردمان و دولت ها دانست و بر اين اساس مي توان آن را چونان شرايط طبيعي تمامي جوامع بشري تفسير كرد. در اين تعبير فراخ تر، انديشه هاي ناظر بر وابستگي متقابل هم از ليبراليسم و هم از رشته ي دانشگاهي روابط بين الملل قدمت بيشتري دارند.
شايد قديمي ترين و اساسي ترين برداشت از وابستگي متقابل در آثار غربي، انديشه ي رواقي وحدت طبيعي بشريت باشد. زيست شناسي مشترك ما همه ي ما را شهروندان يك جهان شهر تصوري يا كازموپوليس مي سازد. اين انديشه همچنان يكي از ستون هاي اصلي بسياري از مذاهب جديد مانند انديشه ي دارالاسلام مسلمانان است. اين برداشت رواقي در انديشه ي سياسي جنبش روشنگري سده ي هجدهم جاي گرفت كه دسته بندي هاي سياسي و اقتصادي بشريت را نقطه ي مقابل وحدت اخلاقي طبيعي آن مي دانست. اين انسانيت مشترک كه بارزتر از همه در خرد مشترك ما نمود مي يابد يكي از اصول محوري در جهان ميهني اخلاقي كانت بود. وابستگي متقابل در اين معنا نه بر نياز مادي بلكه بر نياز معنوي به همكاري عقلايي استوار است. از ديد كانت اين وابستگي متقابل معنوي از ويژگي هاي تمامي همبودها بود و حتي جامعه ي اهريمنان هم براي آن كه چرخش بچرخد و نياز به قوانين اخلاقي عقلايي داشت. همين گفته در سطحي نازل تر در مورد جامعه ي بين الملل هم صادق بود.
برداشت متقاوت مادي از وابستگي متقابل در نيمه ي دوم سده ي نوزدهم به ويژه در انگلستان بسط يافت كه در آن جا منافع ليبرالي و صنعتي، وابستگي متقابل اقتصادي را بديلي براي سياست خارجي حزب توري مي دانستند. ولي در بيش تر تبليغاتي كه در ميانه ي سده به نفع صلح و تجارت آزاد صورت مي گرفت وابستگي متقابل نه يک واقعيت بلكه يك گزينه ي قابل انتخاب پنداشته مي شد. تنها در دهه هاي پاياني قرن بود كه صلح طلبان و هواداران تجارت آزاد شروع به طرح اين استدلال كردند كه سرشت به هم وابسته ي جهان يك واقعيت است و در نتيجه سياست هاي خارجي مبتني بر سياست قدرت، خط مشي هاي انتحاري است. اين انديشه هاي اواخر دوران ويكتوريا درباره ي وابستگي متقابل را نورمن آنجل در 1911 در اثر كلاسيك خودش توهم بزرگ جمع بندي كرد و بسط داد. اثر انجل پيشتاز بخش اعظم نوشته هايي بود كه در اواخر سده ي بيستم درباره ي وابستگي متقابل روي كاغذ آمد. به گفته ي او حالا ديگر اقتصاد جهان چنان به هم پيوند خورده و چنان وابسته به انواع ناملموس ثروت مانند اعتبار است كه جنگ ديگر هيچ هدف مادي را برآورده نمي سازد. مادام كه مردم هنوز به اين باور دوران هاي ساده تر گذشته اعتقاد داشته باشند كه جنگ براي طرف پيروز منافع مادي به همراه مي آورد. اين پديده همچنان رخ خواهد داد. از ديد انجل يگانه توجيه جنگ، توسل به آن به منزله ي اقدامي انتظامي براي جلوگيري از خشونتي است كه اگر جلوي آن گرفته نشود نظام حساس پيوندهاي متقابلي را كه شكوفايي اقتصادي جهان ما را امكان پذير ساخته است برهم خواهد زد.
در سطح سياست گذاري، انديشه ي وابستگي متقابل در سيماي تشكيل اتحاديه هايي چون اتحاديه ي جهاني پست و اتحاديه ي بين المللي تلگراف در اواخر سده ي نوزدهم خود را متجلي ساخت. بنيان گذاران اين سازمان ها آن ها را گواهي بر اين مي دانستند كه پيوندهاي موجود ميان دولت ها چنان محكم شده است كه ديگر سامان دادن به اقتصادهاي جهان تنها در سطح دولت ها امکان ناپذير است. در سال هايي كه تا پيش از رواج اصطلاح وابستگي متقابل در دهه ي 1970 سپري شد انديشه هاي ناظر بر وجود پيوندهاي متقابل ميان اقتصادهاي جهان هم شكلي توصيفي و هم سيمايي تجويزي داشت كه گاه نيز اين دو با هم آميخته مي شد. براي نمونه، رويكرد كاركردي ديويد ميتراني هم زمان هم توصيفي از وابستگي متقابل اجتماعي جهان نو بود و هم نظريه اي هنجاري که وابستگي متقابل را شالوده اي براي ايجاد جهاني صلح آميزتر مي دانست. اين انديشه كه دامن زدن به وابستگي متقابل موجب كاهش خطر برخورد مسلحانه خواهد شد نمود نهادين خود را در سيماي سازمانهايي چون جامعه ي زغال و فولاد اروپا و موافقت نامه ي عمومي تعرفه و تجارت پيدا كرد. هر دوي اين نهادها اغلب براي توجيه موجوديت خودشان از زبان وابستگي متقابل بهره گرفته اند.
كيئن و ناي (Keohane and Nye 1977) هر دو دسته عناصر توصيفي و تجويزي ملازم با وابستگي متقابل را درهم آميختند. عنصر تجويزي اصلي نظريه ي آن ها توسعه ي وابستگي متقابل پيچيده بود كه آن را بديلي براي مدل واقع گرايانه ي روابط بين الملل مي دانستند. مفهوم وابستگي متقابل پيچيده، چالش يا انديشه اي بود كه دولت را بازيگري تك بافت معرفي مي كرد، در مورد اثربخشي كاربرد زور ايجاد ترديد مي كرد، و مناسبات اجتماعي و اقتصادي را ديگر تابع امنيت و ملاحظات سياسي در سياست جهان نمي دانست. گرچه كيئن و ناي پرچم دار تعريفي فراخ از وابستگي متقابل بودند و روي موضوعاتي چون وابستگي متقابل در اتحادها انگشت مي گذاشتند ولي اين اصطلاح هرچه بيش تر با همگرايي اقتصادي ملازم شد. اين موجب پيدايش دو دسته نوشته ها شد. نخست، بررسي هايي درباره ي همگرايي اروپا منتشر شد كه معمولاً چگونگي سرايت وابستگي متقابل فزاينده به ساير حوزه هاي همكاري را برجسته مي ساختند. دوم، بررسي هايي كه نيز درباره ي اقتصاد سياسي جهان صورت گرفت كه بر نامتقارن بودن معمول وابستگي متقابل و وابستگي شديدتر دولت هاي كوچك تر و فقيرتر به دولت هاي بزرگ تر و ثروتمندتر تأكيد داشتند.
بسياري از نويسندگاني كه اصطلاح وابستگي متقابل را به كار مي برند به خوبي مي دانند كه لازم نيست وابستگي متقابل متقارن، منصفانه يا ذاتاً مسالمت آميز باشد ولي اصطلاح يادشده، اغلب با اين ويژگي ها همراه است. اين انديشه كه شايد وابستگي متقابل منجر به ايجاد جهاني صلح آميزتر شود و هم از سوي چپ گرايان و هم از جانب دست راستي ها آماج انتقاد قرار گرفته است. چپ گرايان معتقدند كه وابستگي متقابل مي تواند پوششي براي پنهان ساختن مناسبات ذاتاً وابسته باشد حال آن كه دست راستي ها مي گويند هميشه روشن نيست كه كساني كه به هم وابسته اند به خشونت متوسل نخواهند شد. در واقع، بسياري از واقع گرايان مدعي اند كه رشد وابستگي متقابل امكان هاي بيش تري براي درگيري پديد خواهد آورد.
ـــ اقتصاد سياسي بين الملل؛ انترنانسيوناليسم ليبرال؛ فرووابستگي؛ كاركردگرايي؛ همگرايي


-1911 Angell,N.The Great Illusion,Toronto:McCelland and Goodchild.
-1977 Keohane,R.and Nye,J.Power and Interdependence,Boston:Little Brown.
-1979 Schaetzel,J.R.The Unhinged Alliance:America and the European Community,New York:Harper & Row
لوك اَشوُرث

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.